بحث و مناظره های جالب حضرت امام رضا - که همیشه همراه با غلبه و پیروزی بر خصم بود بر محبوبیت حضرت امام رضا در سراسر کشور پهناور آن زمان افزود و علاقه و توجه مردم در سراسر کشور به آن حضرت، آنچنان گسترش پیدا کرد که ترس و هراس از دست رفتن حکومت مأمون و سایر بنی العباس را فرا گرفت .
به این جهت او برای حفظ موقعیت خود و شکست شخصیت حضرت امام رضا ، برنامه هایی را طرح کرد تا شاید بتواند به هدف شوم خود دست یابد؛ ولی نقشه های او همیشه با شکست روبرو میشد و سیل علاقه و ارادت مردم در سراسر کشور پهناور آن زمان به حضرت امام رضا رو به افزایش بود؛ تا سرانجام، آن جرثومه ننگین تاریخ حضرت امام رضا را شهید نمود.
بحثها و مناظره های حضرت امام رضا و غلبه و پیروزی کامل آن بزرگوار بر آنان ، روشنگر احاطه علمی و دانش بی شمار آن حضرت بود.
آری؛ بر اثر معجزات شگفت آور و بحث های بسیار مهم حضرت امام رضا با بزرگترین دانشمندان زمان محبوبیت آن حضرت در میان مردم گسترش یافت و سرانجام مأمون تصمیم به شهادت آن حضرت گرفت.
هر ثمه بن اعین گفت: بر سرور و مولایم حضرت امام رضا در خانه مأمون وارد شدم و در آنجا شایع شده بود که حضرت امام رضا وفات یافته است و این درست نبود من وارد شدم و اجازه ملاقات میخواستم.
هر ثمه گوید : در میان خدمتگزاران مورد اعتماد مأمون ، جوانی بود که او را صبیح دیلمی می گفتند، او به حق ولایت سرورم را داشت و او را واقعاً دوست می داشت ، در آن هنگام خارج شد و چون مرا دید گفت :
ای هر ثمه ؛ حتماً می دانی که من مورد اطمینان مأمون بر امور پنهان و آشکار او هستم، اکنون بدان که مأمون من و سی تن از غلامان مورد اطمینان دیگرش را که اهل سر او بودند در ثلث اول شب خواست بر او داخل شدیم در حالی که شبش از زیادی شمع ها همچون روز شده بود و در مقابلش شمشیرهایی بیرون آمده از نیام بود، تیز و زهرآگین شده ما را یکی یکی خواست و از هر کدام عهد و پیمان گرفت و در آن جایگاه از خلق خدا غیر از ما کسی نبود ، به ما گفت :
این کار به عهده شما است و لازم است آنچه را بدان فرمان میدهم اجرا کنید و هرگز در مورد آن مخالفت نکنید، ما سوگند یاد کردیم که فرمانش را انجام دهیم.
آنگاه گفت: هر یک شمشیری بردارید و بروید تا بر علی بن موسی الرضا در اتاقش وارد شوید او را در هر حالی که دیدید نشسته با ایستاده و یا خوابیده، با او سخن نگوئید و شمشیرهایتان را بر او فرود آورید و گوشت، خون، مو، مغز و استخوان او را بهم بیامیزید سپس فرشش را بر او بیفکنید و شمشیرهای تان را با آن پاک کنید و به سوی من بازگردید و برای هر یک از شما بر این کار و کتمان آن ، ده کیسه در هم و ده قطعه زمین انتخابی بدهم و نزد من تا آن زمان که زنده باشم بهره مند خواهید بود.
صبیح ادامه داد: ما شمشیرها را به دست گرفتیم و بر آن حضرت در اتاقش وارد شدیم، به پهلو خوابیده بود و انگشتان خود را حرکت میداد و کلامی می گفت که ما نفهمیدیم.
غلام ها با شمشیرها به سوی او حمله ور شدند و من در حالی که ایستاده بودم و به او نگاه میکردم شمشیرم را پائین آوردم گویا آمدن ما را خبر داشت، او لباس به تن نکرده بود که شمشیرها بر آن اثر نکند و کارگر نباشد فرش را بر او پیچیدند و از آنجا خارج شدند تا بر مأمون وارد گشتند از آنها پرسید چه کردید؟
گفتند: آنچه ما را به آن دستور دادی انجام دادیم ای امیرالمؤمنین !!
گفت: هیچ کدام این مطلب را اعاده نکنید.
چون فجر طلوع کرد و هوا روشن شد مأمون خارج شد، سر برهنه در حالی که دکمه هایش را باز کرده بود به هیئت عزادار در مجلسش نشست و وفات آن حضرت را اظهار می کرد، سپس با سر و پای برهنه برخاست به طرف حجره حضرت امام رضا به راه افتاد و من به همراه او بودم وقتی در اتاق وارد شد صدای همهمه ای از او شنید، لزره بر اندامش افتاد به من گفت : نزد او کیست ؟
گفتم: نمی دانم ای امیرالمؤمنین !!
گفت : بشتابید و نگاه کنید.
صبیح گفت: به سوی اتاق شتافتیم سرورم بود که در محرابش نشسته نماز میخواند و تسبیح می گفت، به سوی مأمون بازگشته و گفتیم: در محراب کسی را می بینم که نماز می خواند و تسبیح می گوید.
از این خبر بهت زده شد و دوباره به خود لرزید و گفت: شما مرا فریب دادید ، خدا لعنتتان کند، آنگاه از میان آن گروه رو به من کرد و گفت : ای صبیح ؛ تو او را می شناسی، نگاه کن کیست که نزد او نماز می خواند.
صبیح گفت : من داخل شدم و مأمون بازگشت چون به درگاه در رسیدم به من فرمود: ای صبیح .
گفتم: لبیک مولای من و به رو افتادم.
حضرت فرمود:
برخیز خداوند تو را رحمت کند ، يُريدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ . ( سورة صف، آیه ۸.)
می خواهند که با دهانهای خود نور خداوند را خاموش کنند و خداوند نور خود را کامل میگرداند؛ گرچه کافران1 آیند نباشد.
صبیح گفت : به سوی مأمون بازگشتم چهره او را مانند پاره ای از پاره های شب تاریک یافتم ، به من گفت : ای صبیح ؛ چه خبر .
به او گفتم: ای امیر المؤمنین !!! به خدا قسم او در حجره اش نشسته بود، مرا صدا زد و به من چنین گفت .
صبیح گفت: مأمون که از گفته من مطمئن شد دکمه هایش را بست و دستور داد لباس هایش را آوردند پوشید و گفت: بگوئید علی بن موسی از هوش رفته بود و اکنون به هوش آمده است.
هر ثمه گفت: من خدا را شکر کرده و بسیار سپاس گفتم ، سپس بر آقایم حضرت امام رضا وارد شدم چون مرا دید فرمود
ای هر ثمه: آنچه صبیح برایت گفت به کسی بازگو مکن ، مگر آن که خداوند قلبش را با محبت و ایمان به ولایت ما آزموده است .
گفتم : اطاعت میکنم ای آقای من فرمود:
ای هر ثمه به خدا قسم مکر آنها هیچ ضرری به ما نمی زند تا آنچه نوشته شده به زمان معین خود برسد .(عيون اخبار الرضا : ۲۱۵٫۲)