صحیفه رضویه  ( صص 316-307 ) شماره‌ی 5493

موضوعات

معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام علی (عليه السلام) > پيشگويی شهادت امام (عليه السلام)

خلاصه

ناظر

متن

روایت دیگر درباره شهادت حضرت امام رضا

هر ثمه بن اعین گفت : شبی در حضور مأمون بودم تا چهار ساعت از شب گذشت ، آنگاه اجازه بازگشت به من داد بازگشتم و چون نیمی از شب گذشت کسی درب خانه را کوبید یکی از غلام هایم پشت در رفت به او گفت به هر ثمه بگو : آقایت را اجابت کن.

هر ثمه گفت : با شتاب برخاستم و لباسهایم را پوشیده و به سوی آقایم حضرت امام رضا شتافتم، غلام پیشاپیش من داخل شد و من پشت سر او وارد شدم، در این هنگام سرورم حضرت امام رضا را دیدم که در صحن خانه اش نشسته است ، به من فرمود:

ای هر ثمه گفتم: لبیک ای مولای من .

فرمود : بنشین ، و من نشستم .

فرمود : گوش بده و خوب بخاطر بسپار ای هر ثمه : هنگام کوچ کردن من بسوی خداوند تبارک و تعالی فرا رسیده و نزدیک است به جدم و پدرانم له ملحق شوم و کتاب عمر من به پایان رسیده است و این شخص طغیانگر سرکش تصمیم گرفته مرا با انگور و انار سمی مسموم کند.

او نخی را در سم فرو میبرد و با نخ آن سم را جذب انگور می کند و اما انار ، همانا او سم را در کف دست یکی از غلامانش میریزد و انار را با دستش می مالد تا دانه هایش به آن سم آغشته گردد .

او در روز آینده مرا فرا میخواند ، آن انار و انگور را نزد من می آورد و از من می خواهد که از آن دو بخورم و من میخورم تا حکم الهی و قضاء پروردگار در مورد من اجرا گردد.

وقتی من از دنیا رفتم خواهد گفت : من او را با دست خویش غسل میدهم . وقتی چنین گفت از طرف من به او بگو و بین تو و او کسی نباشد - : حضرت امام رضا به من فرموده است به غسل دادن و کفن کردن و دفن من نپرداز که اگر چنین کنی آنچه از عذاب که از تو تأخیر افتاده به سرعت به سراغت آید و آن بلای دردناکی که از آن حذر میکنی بر تو وارد شود او با این گفته تو خودداری میکند و باز می ایستد .

هر ثمه گوید: عرض کردم ای سرور من؛ چنین خواهد کرد؟! فرمود:

هنگامی که تو را برای غسل دادن من رها کرد و آزاد گذاشت ، در مکان بلندی از ساختمانش مینشیند که مشرف بر محل غسل من است تا نگاه کند.

ای هرثمه ؛ تو متعرض هیچ یک از کارهای غسل من مشو تا خیمه ای سفید را مشاهده کنی که در جانبی از خانه زده شده ، وقتی آن را دیدی مرا در لباسهایم که در آن هستم بردار و در آن خیمه بگذار و خودت پشت خیمه بایست و همراهانت نزد تو باشند، پرده خیمه را بالا نزن که مرا ببینی؛ زیرا هلاک می شوی .

مأمون از بلندی بر تو مینگرد و میگوید : ای هر ثمه ؛ آیا شما عقیده ندارید امام را جز امامی مانند او غسل میدهد؟ پس چه کسی ابا الحسن علی بن موسی را غسل میدهد در حالیکه پسرش محمد در مدینه از شهرهای حجاز است و ما در طوسیم ؟

وقتی چنین گفت ، به او جواب بده و بگو ما میگوئیم: امام را جز امام پس از او نباید کسی غسل دهد و اگر زورگوئی چنین کاری کرد امامت امام به خاطر ستمگری و زورگوئی غسل دهنده باطل نخواهد شد و نیز امامت امام بعد از او به اینکه کسی بر غسل پدرش چیره گشته است باطل نمی گردد ، اگر حضرت امام رضا را اجازه میدادند در مدینه باشد پسرش محمد آشکار و بی پرده او را غسل می داد، اکنون هم کسی جز او بدن امام را غسل نمی دهد ، ولی به صورت مخفی و پنهان است .

 هنگامی که خیمه را بالا زدند مرا میبینی که در کفن پیچیده شده ام ، بدن کفن پوشیده مرا بر تابوتم بگذار و آن را بردار چون اراده کند قبر مرا حفر کند. می خواهد قبر پدرش هارون را قبله قبر من قرار دهد و آن هرگز نخواهد شد . و وقتی کلنگ ها را بر زمین زنند هیچگونه تأثیری بر زمین نگذارد و چیزی ولو به اندازه ناخن چیده شده ای حفر نگردد، چون تلاش خود را کردند و کار بر آنان دشوار گردید از طرف من به مأمون بگو :

او به من دستور داده است که یک کلنگ در قبله قبر پدرت هارون بر زمین زنم و وقتی زدی در زمین فرو میرود و قبری کنده شده و ساخته و آماده آشکار شود و وقتی قبر ظاهر شد مرا در آن قرار مده تا آنکه از میان آن ، آب سفید رنگی بجوشد و قبر را پر کند به طوری که هم سطح زمین گردد ، آنگاه یک ماهی به طول قبر در آن نمایان گردد و حرکت کند تا مادامی که ماهی تحرک دارد مرا در قبر وارد نکنید و زمانی که ماهی پنهان گردید و آب فرو نشست مرا در قبر پائین ببر و در لحد بگذار و اجازه نده که آنها خاک بر من بریزند؛ زیرا قبر خودش پوشیده میشود و پر میگردد.

هر ثمه گفت : عرض کردم ، اطاعت میکنم ای سرورم، سپس به من فرمود:

آنچه با تو عهد کردم حفظ کن و به آن عمل کن و مخالفت منما .

عرض کردم پناه میبرم بخدا از اینکه با فرمان شما مخالفت کنم.

هر ثمه گفت: آنگاه گریان و محزون بیرون آمدم و پس از آن همواره مانند دانه ای که در تابه بریان شود بودم و جز خدا کسی از حال من آگاه نبود، سپس مأمون مرا خواند نزد او رفتم و پیوسته ایستاده بودم تا روز بالا آمد، آنگاه مأمون به من گفت : ای هر ثمه ؛ برو نزد ابو الحسن و از طرف من به او سلام برسان و به او بگو : شما پیش ما می آئی یا ما پیش تو آئیم اگر گفت : پیش او می آیم از او بخواه که زودتر بیاید.

هر ثمه گفت: نزد امام رفتم و چون مرا دید به من فرمود:

ای هر ثمه : آیا آنچه به تو سفارش کردم به خاطر داری ؟

عرض کردم: بلی ، فرمود: کفشهای مرا بیاور که من میدانم برای چه تو را فرستاده است.

هر ثمه گفت: نعلین حضرت را حاضر کردم آن را پوشید و به راه افتاد، وقتی داخل مجلس شد مأمون از جا برخاست و با آن حضرت معانقه کرد و پیشانیش را بوسید و کنار خود بر روی تخت نشانید و آنگاه شروع کرد به صحبت کردن و از هر طرف سخن گفتن تا مدتی گذشت سپس به یکی از غلامانش گفت انگور و انار بیاورد.

هر ثمه گفت: چون آن را شنیدم نتوانستم صبر کنم و لرزه بر اندامم افتاد ، خوش نداشتم که حالت من بر مأمون ظاهر شود، آرام آرام به عقب برگشتم تا از مجلس بیرون رفتم و در گوشه ای از حیاط خود را افکندم نزدیک زوال خورشید احساس کردم سرورم از نزد مأمون خارج گشته و به منزل برگشته است ، سپس دیدم از طرف مأمون دستوری صادر گشته که پزشکان و پرستاران را حاضر کنند و به بالین آن حضرت ببرند، سؤال کردم چه شده است؟

به من گفتند: بیماری بر علی بن موسی عارض شده است مردم در شک و تردید بودند و من یقین داشتم که از کجا عارض شده است به خاطر آنچه از او می دانستم.

هر ثمه گفت: هنگامی که ثلث دوم شب فرا رسید ، صدای صیحه و ناله از خانه بالا رفت من شتافتم در میان آنان که می شتافتند و خود را به آنجا رسانیدم، مأمون را دیدم با سر برهنه ، دکمه ها را باز کرده به حالت عزا ایستاده و گریه می کرد. 

هر ثمه گفت من هم در میان آنان که ایستاده بودند ایستادم و آه سرد و اندوهباری کشیدم، آن شب را صبح کردیم، مأمون برای تعزیه نشست ، پس از مدتی برخاست و خود را کنار جنازه سرورم رسانید و گفت: جایی را آماده کنید می خواهم خودم بدن او را غسل دهم من نزد او رفتم و آنچه مولایم در خصوص غسل و کفن و دفن فرموده بود به او گفتم ، گفت: من متعرض آن کار نمی شوم خودت هر چه می دانی ای هر ثمه انجام بده .

هر ثمه گفت: من ایستاده بودم تا آن که دیدم خیمه ای زده شد، من و کسانی که در خانه بودند در پشت خیمه بودیم من صدای تکبیر و تهلیل و تسبیح و بالا و پائین رفتن ظرفها و ریختن آب را میشنیدم و بوی خوش عطری به مشامم می رسید که از آن خوش بوتر عطری را استشمام نکرده بودم.

هر ثمه گفت: ناگهان مأمون از جایی که مشرف بود فریاد زد: ای هر ثمه؛ آیا شما عقیده ندارید که امام را جز امامی مانند خودش غسل نمی دهد؟ محمد بن علی فرزند او کجا است که بیاید و او را غسل دهد. او در مدینه و این در طوس

به او گفتم ما میگوئیم که امام را نباید جز امامی مثل او غسل دهد ، پس اگر کسی ستم کرد و امام را غسل داد امامت امام به خاطر ستم و تعدی غسل دهنده باطل نمی شود و امامت امامی که بعد از او است با چیره شدن ظالمی بر غسل پدرش باطل نمی شود اگر حضرت امام رضا در مدینه آزاد و رها بود پسرش محمد او را آشکار غسل می داد و اکنون او را جز او کسی غسل نمیدهد ولی به صورت پنهان

مأمون ساکت شد و چیزی نگفت: سپس خیمه بالا رفت و آقایم را دیدم که بدن مبارکش در کفن پیچیده شده است، او را در تابوت نهاده و مأمون با تمام حاضران بر آن جنازه نماز خواندند، آنگاه جنازه را برداشته تا به کنار قبر آمدیم، عده ای را دیدم که پائین قبر هارون کلنگ بر زمین میزنند تا قبر هارون را قبله برای قبر امام قرار دهند اما کلنگ ها بر زمین اثر نمیکرد و ذره ای از خاک زمین کنده نمی شد.

مأمون رو به من کرد و گفت: وای بر تو ای هر ثمه زمین را نمی بینی که چگونه از کندن قبری برای او خودداری میکند و مانع می گردد؟

گفتم: ای امیر المؤمنین !!! او به من امر کرده که یک کلنگ در قبله قبر پدرت بر زمین زنم و جز یک کلنگ نزنم.

گفت : با یک کلنگ زدن چه می شود؟

گفتم او خبر داده است که روا نیست قبر پدر تو قبله قبر او باشد. و چون من یک کلنگ بزنم قبری آماده ظاهر گردد بدون آنکه دستی آن را بکند و ضریحی در وسط آن آشکار گردد.

مأمون گفت : سبحان الله؛ چقدر این سخن عجیب است و من از امر ابو الحسن تعجب نمیکنم اکنون تو کلنگ را بزن تا ببینم چه می شود؟

هر ثمه گفت کلنگ را در دست گرفتم و در سمت قبله قبر هارون بر زمین زدم قبری کنده شده و آماده ظاهر شد و ضریحی در وسط آن آشکار گشت و مردم به آن نگاه می کردند .

مأمون گفت: بدن را در میان قبر بگذار ای هر ثمه

 گفتم: ای امیرالمؤمنین!!! آقایم دستور داده است که او را در میان قبر وارد نکنم تا آبی سفید رنگ از آن جاری گردد و قبر از آن آب پر شود تا آنکه آب به سطح زمین رسد ، سپس یک ماهی به طول قبر در آن حرکت میکند وقتی ماهی پنهان شد و آب فرو رفت او را در کنار قبر برم و در میان لحد قرارش دهم.

مأمون گفت: هر چه به تو دستور داده عمل کن.

هر ثمه گفت : منتظر ظاهر شدن آب و ماهی شدم که ناگهان پدیدار گشت ، سپس پنهان شد و آب فرو نشست و مردم نگاه میکردند ، آنگاه جنازه را کنار قبر قرار دادم پس قبر با پارچه سفید رنگی که من آن را پهن نکردم پوشیده شد ، سپس به وسیله غیر دست من و دست حاضران به طرف قبرش پائین برده شد، مأمون به مردم اشاره کرد که با دستهایتان خاک بیاورید و در قبر بریزید.

گفتم چنین دستور نده ای امیرالمؤمنین !!

گفت وای بر تو ؛ پس چه کسی آن را پر میکند؟

گفتم به من فرموده که خاک بر او ریخته نشود و خبر داده است که قبر از جانب خودش پر میشود سپس با سطح زمین منطبق و چهارگوش می گردد ، مأمون به مردم اشاره کرد که خودداری کنید و آنها آنچه در دستشان از خاک بود رها کردند سپس قبر پر شد و با سطح زمین منطبق و چهارگوش گردید ، مأمون بازگشت و من نیز بازگشتم.

پس از چندی مأمون مرا خواند با من خلوت کرد و گفت : ای هر ثمه ؛ تو را بخدا سوگند میدهم و از تو میخواهم آنچه از ابوالحسن (قدس الله روحه) شنیدی به من راست بگوئی .

هر ثمه گفت: به او گفتم: ای امیرالمؤمنین!!! آنچه به من گفته بود به تو خبر دادم . گفت: به خدا سوگندت می دهم که راست بگوئی نسبت به آنچه به تو خبر داده غیر از آنچه گفتی.

هر ثمه گفت: گفتم ای امیرالمؤمنین !!! از چه چیزی از من سؤال میکنی؟ گفت: ای هر ثمه؛ آیا چیزی غیر از آنچه گفتی با تو مخفیانه در میان گذاشت؟

گفتم : آری .

گفت: آن چیست؟

گفتم : خبر انگور و انار .

هر ثمه گفت: تا آن را گفتم مأمون رنگ چهره اش تغییر کرد ، گاهی زرد و گاهی سرخ و گاهی سیاه میشد سپس غش کرد و بر زمین افتاد، از او شنیدم در حال بیهوشی اش که فریاد می زد و می گفت :( بازیگران سیاست گاهی از غم و اندوه دروغین آگاهانه بیهوش میشوند و لحظه ای بعد از شدت شادی همچون مستان می گردند.)

وای بر مأمون از سوی خدا؛ وای بر مأمون از رسول خدا ؛ وای بر او از علی بن ابی طالب ؛ وای بر مأمون از فاطمه زهرا وای بر مأمون از حسن و حسین ؛ وای بر مأمون از علی بن الحسین ؛ وای بر مأمون از محمد بن علی وای بر مأمون از جعفر بن محمد؛ وای بر مأمون از موسی بن جعفر ؛ وای بر مأمون از علی بن موسی الرضا، به خدا این خسران و زیانی است آشکار .

این را می گفت و تکرار میکرد چون دیدم این حالت او به طول انجامید از او روی گرداندم و در یک طرف خانه نشستم.

هر ثمه گفت: پس از مدتی مأمون نشست و مرا خواند، بر او داخل شدم در حالی که مثل انسان مست نشسته بود گفت: به خدا قسم ؛ تو بر من عزیزتر از او نیستی بلکه همه اهل زمین و آسمان از او عزیزتر نیستند بخدا قسم اگر به من برسد که تو از آنچه دیدی و شنیده ای چیزی را دوباره گفته ای تو را هلاک خواهم کرد. 

گفتم: ای امیرالمؤمنین !! اگر بر چیزی از آن از سوی من مطلع شدی ، خون من بر تو مباح باشد.

گفت : نه بخدا قسم ؛ مگر آن که عهد و پیمانی بر کتمان این امر و ترک اعاده آن به من بدهی ، پس عهد و پیمان گرفت از من و نسبت به آن تأکید کرد.

هر ثمه گفت: وقتی از او رو گرداندم ، دو دستش را بر هم می زد و می گفت :

وَيَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَلَا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللهِ وَهُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ مَا لَا يَرْضَى مِنَ الْقَوْلِ وَكَانَ اللَّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحيطاً . (سوره نساء، آیه ۱۰۸)

می خواهند از مردم پنهان کنند و حال آنکه نمی توانند از خداوند پنهان کنند، و او با آنها است آن هنگام که گفتاری را که نمی پسندد شبانه تدبیر میکنند و خداوند به آنچه انجام می دهند کاملاً احاطه دارد و آگاه است . (عیون اخبار الرضا : ۲۴۸٫۲)

مرحوم محدث قمی می نویسد: آخر کلامی که از آن حضرت شنیده شد، این آیه مبارکه بود:

قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كَتَبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلِ إِلَى مَضَاجِعِهِمْ ...... (سورة آل عمران، آیه ۱۵۴ )

بگو ای پیغمبر؛ اگر در خانه های خود هم بودید باز آنان که سرنوشت آنان در قضای الهی کشته شدن است از خانه به قتلگاه به پای خود البته بیرون می آمدند .

و به روایت شیخ مفید، حضرت بعد از خوردن زهر دو روز زنده بود و وفات کرد. مأمون یک روز و یک شب وفات آن جناب را پنهان داشت. محمد بن جعفر صادق را با جماعت آل ابو طالب که حاضر بودند، طلبید و خبر وفات آن جناب را به ایشان اظهار کرد و گریست و حزن شدید اظهار کرد پس ایشان را به نزد آن جناب آورد و بدن آن حضرت را به ایشان نمود و گفت گواه باشید که آسیبی از ما به او نرسیده است.

پس با جنازه آن حضرت خطاب کرد ای برادر بر من گران است که تو را بدین حالت ببینم و میخواستم که پیش از تو بمیرم و تو خلیفه و جانشین من باشی ولکن با تقدير خدا چه می توان کرد

پس جنازه آن حضرت را بعد از غسل و تکفین حرکت دادند و در همین موضعی که فعلاً مدفون است ، دفن نمودند. قبر شریفش در خانه حمید بن قحطبه در قبله قبر رشید است و در وقت غسل و تکفین و نماز و دفن پسرش حضرت جواد حاضر بود و این امورات بر دست آن جناب واقع می شد و مردم نمی دانستند.

در بعضی روایات است که مأمون از ترس آن که مبادا مردم فتنه کنند ، جنازه حضرت را در شب حرکت داد و دفن نمود صلوات الله عليه ..

من سره أن يرى قبراً برؤيته                                        يفرج الله عمن زاره كربه 

 فليأت ذا القبر إن الله أسكنه                                  سلالة من رسول الله منتجبه (وقايع الأيام : ۹۸)

کسی که دوست دارد قبری را با دیدگان خود ببیند که خداوند گشایش می دهد. گرفتاری کسی که او را زیارت کند؛

پس به زیارت صاحب این قبر بیاید که خداوند در آن از سلاله پاک و منتخب پیامبر جای داده است.

مخاطب

نوجوان ، جوان ، میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران

قالب

سخنرانی ، کتاب معارفی