نباج
هجده دانه خرما :
ابو حبیب یکی از اهالی نباج در خواب دید :
پیامبر خدا ( ) به نباج آمده است و در مسجد نباج است و او هم مثل همه به مسجد رفته و به ایشان سلام می کند سپس وقتی روبروی پیامبر خدا () می رسد ایشان از یک سبد چوبی یک مشت خرما به ابو حبیب میدهند وقتی ابوحبیب آنها را می شمارد می بیند تعدادشان هجده تا است.
ابوحبیب از خوب بیدار شد و از خواب شیرینش بسیار مسرور و شادمان بود. چند روز گذشت روزی ابو حبیب در مزرعه اش گرم کار بود. شخصی دوان دوان پیش او آمد و گفت : ابو حبیب ابو حبيب على بن موسى الرضا ( ) به نباج آمده است و الآن در مسجد نتاج است. ابو حبیب بسیار خوش حال شد و همراه با دوستش دوان دوان به سوی مسجد نیاج حرکت کرد.
ابو حبیب همین که داخل مسجد رسید امام رضا (ع) را شناخت امام مهربان درست در همان جایی از مسجد نشسته بودند که در خواب دیده بود پیامبر خدا ( ) نشسته است. چه عجیب!
یک سبد چوبی پر از خرما هم در برابر امام بود.
ابو حبیب نزدیک رفت و به امام سلام داد و روبروی ایشان ایستاد امام رضا (2) جواب سلامش را داد و یک مشت خرما از داخل سبد برداشت و به ابو حبیب داد . ابو حبیب بسیار تشکر کرد و به خانه آمد وقتی خرماها را شمرد بسیار شگفت زده شد تعدادشان هجده تا بود. درست به اندازه خرماهایی که در خواب از دست رسول خدا ) گرفته بود . ابو حبیب دوباره دوان دوان به مسجد رفت و به امام عرض کرد : ای پسر رسول خدا ( ) خرمای بیشتری به من بدهید. امام رضا () با لبخند نگاهش کرد و فرمود : پیامبر خدا ( ) نیز همین تعداد را در خوابی که دیدی به شما دادند .
ابو حبیب که پاک هاج و واج شده بود با لبخند سرش را تکان داد.