هم راه با بهار - حکایت هایی از سفر امام رضا(ع) از مدینه تا طوس  ( صص 8-9 ) شماره‌ی 5513

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > سفر امام رضا (عليه السلام) از مدينه تا مرو > هنگامه خروج از مدينه

خلاصه

ناظر

متن

مدینه

وداع با پیامبر () و مادر ( ) :

امام رضا (2) وارد مسجد پیامبر (ع) شد. آرام آرام به سوی مرقد پاک پیامبر () آمد. می خواست با رسول خدا ( ) وداع کند. نزدیک مرقد که رسید صدای گریه اش بلند شد. کنار مرقد ایستاد. زیارت خواند. دعا کرد و با رسول خدا ( ) درد دل کرد گریه اش بند نمی آمد سپس فرزند گرامی اش امام جواد () را در آغوش گرفت و رو به سوی مرقد کرد و با چشمان خیس فرمود: ای رسول خدا (ص) من فرزندم را به شما سپردم از مرقد نورانی رسول خدا (2) کم کم فاصله گرفت اما همین که نزدیک در رسید دوباره به سوی مرقد برگشت و باز با صدای بلند گریه کرد. قدری ایستاد سپس آهسته آهسته از مرقد دور شد اما دوباره برگشت با همین حال چندین بار وداع جان سوزش را تکرار کرد. هر بار که به مرقد رسول خدا () نزدیک می شد با صدای بلند گریه می کرد.

سپس به سوی مرقد مادر گرامی اش فاطمه (1) آمد و کنار تربت پاک و نورانی اش ایستاد باز صدای گریه ی جان سوزش بلند شد. با مادر عزیزش نیز درد دل کرد و با چشمان تر با ایشان هم وداع کرد و آرام آرام از مسجد خارج شد.

چه وداع عجیبی | سالها پیش جد گرامی اش امام حسین (۳) نیز برای وداع با پیامبر () و مادرش همین گونه وداع جان سوز کرده بود. اها مدینه چه خاطراتی در سینه ی پردردش دارد !

مدینه

وداع با خانواده :

آخرین لحظه های حضور امام رضا (۰) در مدینه بود. مردان و زنان بنی هاشم در گوشه ی مدینه جمع شده بودند و با نگرانی و اندوه فراوان به امام نگاه میکردند. امام در کنار همسر گرامی اش خیزران و سایر اعضای خانواده اش ایستاده بود و آخرین سفارشها را به آنها می کرد. امام رضا ( ) با تک تک بستگان و دوستان خدا حافظی کرد و بعد فرمود : برایم گریه کنید همه شگفت زده شدند گریه کردن پشت سر مسافرا چه چیز عجیبی | امام رضا ( ) به آنها فرمود: من دیگر بر نمی گردم و این سفر آخرین سفر من است و برگشت ندارد. صدای ناله و گریه بنی هاشم بلند شد. 

امام رضا ( ) دست کودک شش ساله اش جواد (۳) را گرفت و او را به دوستان و یاران خودش نشان داد و فرمود : ای مردم این کودک جانشین من است. به سخنانش گوش کنید ، دستور او را اطاعت نمایید و با او مخالفت نکنید. همه با چشم های تر غرق تماشای کودک شدند. 

فرستادگان مامون دستور حرکت دادند و امام را در میان گرفتند و بردند. بنی هاشم و دوستان امام و مردم مدینه با قلب سوزان و چشم اشک بار چند گام دنبال امام رفتند. امام رضا () برای آخرین بار به آن ها نگاه کرد و برای همیشه از مدینه رفت.

مخاطب

نوجوان ، جوان

قالب

کتاب داستان كوتاه