هم راه با بهار - حکایت هایی از سفر امام رضا(ع) از مدینه تا طوس  ( صص 15-17 ) شماره‌ی 5514

موضوعات

معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام رضا (عليه السلام) > کرامات و معجزات امام رضا (عليه السلام)

خلاصه

ناظر

متن

یزد

چشمه ی زلال :

امام رضا ( ) و یارانش به بیابانهای اطراف یزد رسیدند یاران امام بسیار تشنه بودند . حیوانات هم از تشنگی توان راه رفتن نداشتند و با بی حالی ناله می زدند.

 امام رضا (۳) با دست به سویی اشاره کردند و فرمودند : چشمه ای در آن جاست : بروید به آن جا و آب بیاورید.

چند نفر از کاروان دوان دوان به سوی همان نقطه رفتند همین که رسیدند بسیار شگفت زده شدند. چشمه ای زلال در دل کویرا چشم هایشان مثل آب چشمه برق زد. با شادی به یکدیگر نگاه کردند و گفتند: این چشمه از برکت مولا و سرورمان پیدا شده است. و گرنه در میان کویر آب کجا پیدا میشود. ظرف ها را پر کردند و شادمان و شتابان به سوی کاروان آمدند. موج شادی مثل نسیم بهار در میان کاروان پیچید.

تایین

یادگاری :

امام رضا (ع) به کروند در نزدیکی سرزمین تایین رسید .

 یکی از ساربانان امام که ماموریتش تمام شده بود میخواست با امام خدا حافظی کند و برگردد. پیش امام رضا (ع) آمد و به ایشان گفت: ای پسر پیامبر خدا جانم فدای شما برای من کاری پیش آمده است و افسوس که دیگر نمی توانم همراه شما باشم به ناچار باید از شما جدا شوم دوست دارم دست. خط مبارک شما همراه من باشد لطفا چیزی برای من یادداشت کنید که همیشه همراهم باشد و به آن افتخار کنم. امام رضا (ع) با مهربانی پذیرفتند و روی چیزی با دست خط مبارک خودشان نوشتند.

 بسم الله الرحمن الرحيم. دوستدار آل محمد ( ) باش اگر چه آدم بدی باشی )

 

دامغان

آهوان :

امام رضا (۱) نزدیک سرزمین دامغان رسید.

 امام با همراهان از کنار تپه ای می گذشت. چند آهو از دور دوان دوان جلوا مدند و بدون ترس و لرز به سوی امام رفتند. همراهان امام از دیدن این صحنه تعجب کردند. تا آن روز ندیده بودند که آهو این قدر راحت و آرام به سوی کسی بیاید .

آهوها با چشمهای زیبا و درشتشان به امام نگاه کردند. صورت غمگین شان نشان می داد که می خواهند خبر تلخی را بگویند. اشک در چشم هایشان موج میزد. با چشمهای ترشان چند لحظه به امام نگاه کردند. امام هم با مهربانی به آهوها نگاه کرد و نکته ای برایشان گفت آهوها سرشان را پایین انداختند و با چشم هایی سرشار از غم بار دیگر به امام نگاه کردند و غمگین تر از قبل رفتند . 

دوستان امام نمی دانستند چه شده مات و مبهوت به هم نگاه کردند. امام به دوستانش نگاه کرد و فرمود: این زبان بسته ها با زبان خودشان می گویند: ای پسر رسول خدا () | دشمنان شما قصد کشتن تان را دارند بهتر است برگردید. من هم به آنها گفتم از اجل نمی توان فرار کرد .

 چشم های یاران و دوستان امام مانند چشم درشت آهوها، چشمه ی اشک شد. شاید ناخود آگاه همه ی آنها یاد مرغابیان کوفه افتادند که در شب نوزده ماه رمضان دور امام علی (2) حلقه زدند تا نگذارند امام به سوی مسجد کوفه برود. آن محل را بعدا آهوان نامیدند.

مخاطب

نوجوان ، جوان

قالب

کتاب داستان كوتاه