350 پرسش در محضر علی ابن موسی الرضا(ع)  ( ، صص 142-135 ) شماره‌ی 5602

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > ولايتعهدی > تلاش مأمون برای ترور شخصيت حضرت > نماز باران

خلاصه

ناظر

متن

دعای طلب باران و مناظره با حسودان آن

علی بن محمد بن سیار از پدرش و او از حضرت امام حسن عسکری و او از پدرش از حضرت جواد روایت می کند که در هنگام ولایتعهدی حضرت رضا مدتی باران نیامد.

 گروهی از حاشیه نشینان مأمون و مخالفین امام رضا گفتند:

از هنگامی که علی ابن موسی وارد این جا شد و ولیعهد ما گردید خداوند باران را از ما قطع کرد. 

این سخنان به مامون رسید و بسیار ناراحت شد به حضرت رضا گفت: مدتی است باران نیامده و مردم ناراحت هستند، از خداوند بخواهید برای مردم باران رحمت بفرستد. 

حضرت رضا فرمود: مانعی ندارد گفت: چه وقت آن را انجام می دهی؟ فرمود روز دوشنبه زیرا دیشب حضرت رسول الله را با علی بن ابیطالب در خواب دیدم، فرمودند: روز دوشنبه بیابان بروید و طلب باران کنید خداوند متعال در اثر دعاء تو باران میفرستد و فضل و مقام و موقعیت تو را به مردم نشان می دهد.

روز دوشنبه که فرا رسید حضرت رضا با مداد به طرف صحراء حرکت کردند مردم از خانه و منازل خود بیرون شدند و به هیئت آن جناب نگاه می کردند.

حضرت رضا منبر رفتند و پس از حمد خدا و ثناء پروردگار فرمودند:

اللَّهُمَّ يَا رَبِّ أَنْتَ عَظَمْتَ حَقَّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَتَوَسَّلُوا بِنَا كَمَا أَمَرْتَ وَأَمَّلُوا فَضْلَكَ وَ رَحْمَتَكَ وَ تَوَقَّعُوا إِحْسَانَكَ وَ نِعْمَتَكَ فَاسِقِهِمْ سَقْياً نَافِعاً عَامًا غَيْرَ رَائِتْ وَ لَا صَائِرٍ وَ يَكُنْ ابْتِدَاءُ مَطَرِهِمْ بَعْدَ انْصِرَافِهِمْ مِنْ شَهَدِهِمْ هَذَا إِلَي مَنَازِلِهِمْ وَمَقَارِهِمْ.

بار خدایا تو ما اهل بیت را بزرگ داشتی و ما را مورد احترام عموم قرار دادی آنان به ما توسل می جویند و از طریق ما فضل و رحمت تو را طلب میکنند و منتظر نعمت و احسان تو هستند. 

خداوندا اکنون باران رحمت خود را بر این مردم نازل گردان و آنها را از نعمت خود بهره مند گردان باران خود را در هنگامی که مردم به منازل خود برگشته اند فرو فرست».

 راوی گوید سوگند به خدائی که محمد ﷺ را براستی برانگیخت پس از دعاء آن حضرت بادها پدید آمدند و ابرها را به هم پیوند دادند و رعد و برق پدید آمد، مردم از جای خود حرکت کردند مانند افرادی که از باران فرار میکنند به طرف منازل خود روان شدند.

امام فرمود از جای خود حرکت نکنید، این ابرها باران خود را در جایی دیگر خواهند ریخت. ابرها گذشتند و پس از آن ابر دیگری پدیدار شد، و رعد و برق در فضا بلند گردید و محیط را روشن کرد مردم بار دیگر آماده حرکت شدند.

حضرت فرمود این ابرها نیز باران خود را در شهر شما نخواهند ریخت و همین طور چند بار این موضوع تکرار شد و امام آنها را از حرکت بازداشت چند لحظه گذشت ابری دیگر پیدا شد فرمود این ابرها را خداوند برای شما فرستاده و اینک خداوند را سپاسگزار باشید.

ای مردم اکنون حرکت کنید و به طرف منازل خود بروید تا شما به منازل خود نرسیده اید باران نخواهد بارید و پس از رسیدن شما باران مفصلی خواهد بارید و از فضل و رحمت خداوند برکتهائی به شما خواهد رسید.

در این هنگام امام رضا از منبر فرود آمد و مردم به سوی شهر حرکت کردند هنگامی که جمعیت به خانه های خود رسیدند باران شروع شد.

 باران شدیدی در مرو نازل شد رودخانه ها و گودال ها و بیابان ها از آب باران پر شد.

مردم میگفتند کرامتهای خداوند بر فرزند رسول خدا گوارا باد، پس از آن حضرت رضا در جلو مردم آشکار شدند و گروهی پیرامون آن جناب اجتماع کردند، پس از اینکه مردم جمع شدند حضرت رضا فرمود:

يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا اللَّهَ فِي نِعَمِ اللَّهِ عَلَيْكُمْ فَلَا تُنَفُرُوهَا عَنْكُمْ بِمَعَاصِيهِ بَلِ اسْتَدِيمُوهَا بِطَاعَتِهِ وَ شُكْرِهِ عَلَى ....

ای مردم از خداوند بترسید و نعمتهای او را کفران نکنید و گرد معاصی نگردید همواره شکر نعمت خداوند را به جای آرید و به طاعت و فرمان برداری او مشغول باشید.

ای مردم بدانید که بعد از ایمان به خداوند متعال و اعتراف به حقوق دوستان خدا که آل محمد صلوات الله عليهم باشند چیزی برتر از مساعدت و معاونت برادران ایمانی نیست و بدانید که این دنیا پلی است که باید از آن گذشت و به بهشت پروردگار رسید و هر کسی دارای این فضیلت باشد از اولیاء خداوند محسوب می گردد....

حضرت جواد فرمود: خداوند به برکت دعاء حضرت  رضا برکت خود را در شهرها نازل فرمود، در اطراف مامون چند نفری بودند که میخواستند ولیعهد او باشند و از این رو با حضرت رضا دشمنی میکردند و عده ای روی حسد با وی مخالفت داشتند.

بعضی از این مخالفین و حساد به مأمون گفتند از خداوند بترسید و به او پناه ببرید و خلافت را از خاندان خود خارج نکنید و به فرزندان علی ندهید

. تو این جادوگر فرزند جادوگر را این جا آوردی، وی مردی گوشه گیر بود تو او را ظاهر کردی و به مردم معرفی نمودی او مردی عادی بود تو او را بالا بردی و مقام به او دادی وی فراموش شده بود تو وجود او را به یاد مردم آوردی 

وی اینک به جهت نزول باران موقعیتی پیدا کرده و او را عنوان تفاخر و مباهات قرار داده است. 

اکنون ما می ترسیم این مرد خلافت را از خاندان عباس خارج کند، بلکه احتمال میرود که با سحر خود نعمت تو را نیز زائل کند و موقعیت تو را از بین ببرد و بر کشور تو تسلط پیدا نماید آیا کسی مانند تو این همه جنایت کرده و با دست خود اساس حکومت و خلافت خود را متزلزل ساخته و راه را برای دیگران باز کرده است.

اکنون باید در این مورد چاره اندیشی کرده و جلو او را بگیری.

مأمون گفت فعالیت این مرد از ما پوشیده بود و او مردم را به طرف خود دعوت میکرد ما تصمیم گرفتیم او را ولیعهد خود قرار دهیم تا همواره به نفع ما باشد و اعتقاد به خلافت و سلطنت ما پیدا کند و کسانی که شیفته او شده اند دریابند که وی اهل دنیا بوده و هرگز از دنیا روگردان نبوده است.

ما ترسیدیم اگر او را به حال خود واگذاریم، بر ضد ما فعالیت کند و ما را از میدان بیرون سازد و ما نتوانیم جلو او را بگیریم.

ما اینک در باره او انجام دادیم آنچه را که می خواستیم و اگر در این باره خطا کرده ایم این هم گذشته است، و اگر با انتخاب او به ولیعهدی خود را به هلاکت نزدیک کرده ایم از این هم چاره ای نیست و اکنون نباید ما در باره او سهل انگاری کنیم، بلکه باید اندک اندک از مقام و منزلتش کاهش دهیم و به مردم بفهمانیم که او شایستگی این امر را ندارد، پس از آن تصمیم قطعی را درباره او اتخاذ کنیم و خود را از او نجات دهیم.

مرد ساعی به مأمون گفت یا امیر المؤمنین مرا واگذار با او مجادله کنم من او و یارانش را مجاب خواهم کرد و از قدر و منزلت او خواهم کاست و اگر از ترس تو نبود من او را از مقامش پائین می آوردم و برای مردم روشن می کردم که وی چیزی در دست ندارد و شایستگی این مقام را نداشته است.

مأمون گفت: من چیزی را از این دوست تر ندارم تو اینک هر نظری در این مورد داری اجرا کن وی گفت: امر کن همه بزرگان مملکت و رجال کشوری و لشکری و فقهاء و قضاة در مجلسی گرد هم آیند و من در حضور آنان با او مجادله کنم و او را مجاب سازم تا موقعیتی را که تو برای او فراهم کرده ای و مقام و منزلتی که برای وی انتخاب نموده ای متزلزل گردد و عدم لیاقت او بر همگان مسلم شود.

راوی گوید همه بزرگان و رجال علم و دین و سیاست را گرد آورد و خود در جای خویشتن قرار گرفت و حضرت رضا را نیز در جای خود قرار داد.

 پس از این که همه در جای خود قرار گرفتند و مجلس آرام یافت آن مرد آمد و با حضرت رضا آغاز سخن کرد و گفت: مردم از تو قصه ها و داستانهائی نقل می کنند و در وصف و مدح تو زیاده روی مینمایند و اگر تو خود این سخنان را بشنوی از آن برائت حاصل میکنی در مورد بارانی که چند روز پیش آمد، مردم گفتگوهایی دارند و می گویند در اثر دعای تو آن باران نازل شده است در صورتی که اکنون فصل باران است و باران به طور طبیعی آمده و هیچ معجزه ای هم روی نداده است. مردم چنان پنداشته اند که تو امروز در جهان نظیر نداری و اینک امیر المؤمنین مأمون که از همگان برتر و بهتر است، و تو را به این مقام برگزیده است جایز نیست که تو اجازه دهی که دروغگویان این سخنان را در باره تو انتشار دهند.

حضرت رضا فرمود:

مَا أَدْفَعُ عِبَادَ اللَّهِ عَنِ التَّحَدُّثِ بِنِعَمِ اللَّهِ عَلَى وَ إِنْ كُنْتُ لَا أَبْغِي أَشَراً وَ لَا بَطَراً وَ أَمَّا مَا ذِكْرُكَ صَاحِبَكَ الَّذِي أَحَلَّنِي مَا أَحَلَّنِي فَمَا أَحَلَّنِي إِلَّا الْمَحَلَّ الَّذِي أَحَلَّهُ مَلِكُ مِصْرَ يُوسُفَ الصَّدِّيقَ وَ كَانَتْ حَالُهُمَا مَا قَدْ عَلِمْتَ.

من مردم را از گفتگو درباره نعمت های پروردگار منع نمی کنم و هرگز دنبال هوا و هوس نبوده ام. و اما اینکه گفتی مأمون مرا عزت و قدرت بخشیده و مرا به این مقام برگزیده است این همان مقامی است که پادشاه مصر به یوسف صدیق داد و حال آن دو را نیز تو خود دانی.

حاجب از این سخنان در غضب شد و گفت: ای فرزند موسی تو از حد خود تجاوز کرده ای و از مقامت بالا رفته ای اینک بارانی که در فصل خود باریده وسیله قرار داده ای و او را برای خود معجزه فرض کرده و با آن قدرت و شوکتی برای خود فراهم ساخته ای گویا مانند ابراهیم خلیل معجزه کرده و پرندگان را زنده ساخته ای و آنها را پس از کشتن بار دیگر به پرواز در آورده ای

اکنون اگر در ادعای خود راست گو هستی این دو شیر پرده را زنده کن و بر من مسلط گردان در این صورت معجزه تو ثابت خواهد شد و در مورد باران که در فصل خود باریده ادعای تو قابل قبول نیست و این کاملاً یک امر طبیعی و معمولی بوده است.

حاجب اشاره کرد به صورت دو شیر که در متکای مأمون نقش شده بودند و مأمون به آنها تکیه داده بود و حضرت رضا و حاجب هر دو مقابل او بودند.

در این هنگام حضرت رضا در غضب شد و آثار خشم و ناراحتی در چهره اش نمایان گردیده و به دو شیر پرده اشاره فرمودند: این فاجر را دریابید.

آن دو شیر ناگهان بر آن مرد حمله آوردند و او را پاره پاره کردند و گوشت و استخوان او را چنان خوردند که اثری از او در زمین دیده نشد.

مخاطب

میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران

قالب

سخنرانی ، کارگاه آموزشی ، کتاب معارفی