امام و فرقه واقفيه
ابو مسروق گوید گروهی از واقفیه مانند: علی بن ابی حمزه محمد بن اسحاق بن عمار حسین بن ،مهران و حسن بن ابی سعید مکاری خدمت حضرت رضا رسیدند، علی بن ابی حمزه گفت: قربانت گردم از حال پدرت ما را مطلع کن.
حضرت فرمود: پدرم در گذشت.
گفت امامت را در اختیار چه کسی قرار داد؟
فرمود: امامت را در اختیار من گذاشت.
گفت: تو چیزی میگوئی که هیچ یک از پدرانت آن را نگفته اند!
حضرت رضا فرمود بهترین پدران من که حضرت رسول باشد آن مطلب را گفته است.
گفت: از عمال این حکومت نمی ترسی
فرمود:
لَوْ خِفْتُ عَلَيْهَا كُنْتُ عَلَيْهَا مُعِيناً إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ﷺ أَتَاهُ أَبُو لَهَبٍ فَتَهَدَّدَهُ ....
اگر بترسم در حقیقت کمک کار آنها خواهم بود، ابو لهب خدمت حضرت رسول الله آمد و گفت: از کارهایش دست بکشد و تهدید کرد فرمود اگر از تو خدشه ای به من برسد بدان که من در ادعای خود راستگو نیستم و این اولین معجزه ای بود که از پیغمبر ظاهر شد و من میگویم اگر از هارون به من خدشه ای وارد شد من هم راستگو نخواهم بود. حسن بن مهران :گفت مطلوب ما همین است که تو امامت خود را آشکار کنی.
امام فرمود:
فَتُرِيدُ مَا ذَا أَ تُريدُ أَنْ أَذْهَبَ إِلَى هَارُونَ ....
تو از من چه میخواهی؟ آیا قصد داری من نزد هارون بروم و به او بگویم تو امام نیستی و من امام هستم. پیغمبر در آغاز امر خود چنین کاری نکرد و فقط به خویشان و دوستان و اشخاص مورد اعتمادش مقصود خود را اظهار کرد
شما به امامت پدران من معتقد هستید و نمی گوئید که علی بن موسی از روی تقیه نمیگوید پدرم زنده است، من از اظهار امامت خود تقیه نمیکنم و لیکن از اعتقاد به زنده بودن پدرم تقیه دارم». (ر.ک: عیون اخبار الرضا ٢١٣:۲ ح ٢٠؛ بحار ١١٤:٤٩ ح 5.)