خبر از تدفین
اباصلت هروی میگوید:
امام رضا علی پیش از شهادت خود به من فرمود:
ای اباصلت به طرف بقعه و مدفن هارون الرشید برو و از طرف راست و چپ و بالا و پایین قبر او یک کف خاک بیاور. من رفتم و از جاهای مختلف قبرهارون خاک های متعدد برایش آوردم بدون آنکه مشخص کنم کدام خاک از کدام قسمت است. امام علی یک قسمت از خاک ها را برداشت و زیر و رو کرد و بویید و بر زمین ریخت، آنگاه فرمود: «این خاک مربوط به طرف در بقعه است، مأمون ه می خواهد که قبر پدر خود را قبله ی من قرار دهد او را پشت سر او دفن نماید ولی سنگی پیدا خواهد شد که اگر تمام کلنگ های خراسان را بیاورند آن سنگ کنده نمی شود.» سپس درباره ی خاکهای پایین و بالای سر هم همین را فرمود؛ آنگاه فرمود: «خاک» سمت قبله را به من بده که تربت من است. در آنجا برای من قبر حفر می کنند، به آنها بگو به اندازه ی هفت و جب قبر را حفر کنند و گودالی را وسط قبر حفر کنند وقتی چنین کردند
رطوبتی بالای سر میبینی دعایی به تو تعلیم میدهم آن را بخوان تا به قدرت خدا آب شروع به جوشش کند و ١٢٦ لحد پر از آب شود آنگاه ماهیهای ریزی در آب خواهی دید از نانی که به تو میدهم ریز کن و برای آنها بریز آنها نان را میخورند پس از آن ماهی بزرگی پدید می آید و تمام ماهیهای ریز را میخورد و سپس ناپدید میشود چون ماهی بزرگ غایب شد دست بر آب بگذار و دعایی که تعلیمت میدهم بخوان آب تماماً فرو میرود و این کار را جز در حضور مأمون انجام مده.»
اباصلت می گوید:
پس از شهادت امام عالی به دستوراتش عمل کردم و هر چه فرموده بود به وقوع پیوست مأمون چون این جریان شگفت را دید گفت:
پیوسته امام رضا السلام در حال حیات کرامات و عجایب را به ما نشان میداد و اکنون نیز پس از مرگش عجایب را به ما نشان داد!»
اباصلت می گوید:
پس از نماز و دفن امام رضا غلا مأمون به من گفت: «آن دعاهایی را که خواندی و آب فرو نشست به من آموزش و بده.»
گفتم: «به خدا قسم که همه ی آنها را فراموش کرده ام.» و راست میگفتم.
خلیفه باور نکرد و مرا به زندان و مرگ تهدید کرد.(. بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۴۹)