بسمه تعالی
در یازدهمین روز ماه ذیقعده سال ١٤٨ هجری قمری در شهر مدینه درخانه «امام موسی بن جعفر (ع) از دامان بانویی پاک نهاد به نام تکتم فرزندی متولد شد که او را «علی» نامیدند با کنیه «ابوالحسن» و لقب «رضا» .
پس از شهادت امام هفتم در زندان هارون بنابر وصیت آن حضرت که برگرفته از تعلیم رسول اکرم بود حضرت علی بن موسی الرضا مقام امامت و رهبری جهان اسلام را به عهده گرفت. وی در این زمان ۳۵ ساله بود. سپس طی بیست سال در ابلاغ کلمه حق بسیار کوشش کرد. او در این مدت در نگهبانی از وحی الهی و نشر معارف و حقایق اسلام از هیچ کوششی دریغ نکرد. از جان و فرزندان و حتی آبروی خویش برای حفظ سنن الهی مایه گذاشت و در هر موقعیتی به رواج دین مبین اسلام و تعلیم قرآن پرداخت. دوران امامت آن حضرت به سه دوره تقسیم میشود: ده سال اول آن مقارن با خلافت هارون بود ۵ سال بعد با خلافت امین و ۵ سال آخر با دوران خلافت مامون در خراسان سپری شد آن حضرت در هر یک از سه دوره متناسب با امکاناتی که داشت و موقعیتی که پیش می آمد در معرفی اسلام راستین و سیره نبوی مجاهدات فراوان کرد. او تجربه تلخ کامیهای دوران خلافت بنی امیه و بنی عباس را تا آن روز پیش رو داشت، شکنجه ها و آزارها که بر شیعیان رفت شهادتهایی که پی در پی انجام گرفت، زندانهای طولانی و تبعیدیهای ناگوار که اعمال شد و این همه در برابر مبارزه ای بود که بی وقفه علیه حکومت ظلم و ستم تداوم یافته بود. اگر چه امامان بزرگوار و جانشینان حقیقی پیامبر اکرم با قیامهای خونین همراهی مستقیم نمیکردند اما دستگاه فاسد خلافت که بساط اشرافی را گسترده و در خوش گذرانی و مفاسد اخلاقی و ظلم و ستم فرو رفته بود، با این قیامها دچار تزلزل و وحشت میگردید. پیروان ائمه اطهار (ع) که عده شان در آن زمان رو به فزونی بود از دستگاه اشرافی عباسیان روی - گردان و بیزار بودند و اطاعت از ائمه اطهار (ع) را واجب و لازم می دانستند. بیداد گریهای هارون از جمله به شهادت رسانیدن شیعیان موجب شده بود که ایرانیان از صمیم قلب نسبت به آل علی (ع) متمایل شوند.
اینک امام رضا (ع) با پیچیده ترین نوع توطئه از طرف حکومت ستم رو برو بود. توطئه ای که مأمون با کمک همدستان ماهر وحیله گری مانند فضل بن سهل تدارک دید مأمون پس از قتل برادر خود امین و پس از جنگی خونین که برای دستیابی به حکومت رخ داد حکومت خود را در خراسان مستقر کرد. او در خراسان برای بقای حکومت دچار مشکلات و مسائل مهمی گردید. از جمله آن که : الف - جامعة عباسیان دستخوش تفرقه شدیدی شده بود. حالت دشمنی و ستیزمیان مأمون و عباسیان در بغداد به صورتی در آمده بود که رو در روی هم قرار گرفته بودند جملگی عباسیان امین را تائید و پشتیبانی کرده بودند و مأمون برای رویارویی و مبارزه جویی و جنگ طلبی مخالفین به سلاحی برنده و قوی نیاز داشت.
ب - ارضای افکار عمومی شیعیان که بر بسیاری از قسمتهای خراسان و نواحی اطراف آن استیلا داشتند مسأله مهمی بود. چون آنان در استوار کردن پایه های حکومت مأمون و پیروزی او بر برادرش امین نقش مهم راایفا کرده بودند.
ج - علویان از حکومت عباسیان در تمام ادوار، سر پیچی و برضد آنها قیام نموده و حکومت آنها را تهدید میکردند و معتقد بودند که عباسیان حکومت را از آنها ربوده اند زیرا دعوت و قیام مردم بر ضد امویان به نام انتقال خلافت به آل محمد (ص) بود. همچنین علویان توانسته بودند افکار عموم مسلمانان را به سوی خود جلب کنند آنها در هر جا که بر ضد حکومت عباسیان قیام و شورش میکردند انبوه مردم از هر طبقه دعوت آنها را اجابت مینمودند و به یاری آنها بر میخاستند و این به جهت ستمها و کشتارها و آوارگیها و انواع شکنجه ها و بلاهای دردناکی بود که علویان از دستگاه حکومت عباسیان تحمل کرده بودند.
د - مهمتر از همه اینها موقعیت امام رضا (ع) بود که مأمون با آن مواجه بود. او درصدد محدود کردن آن موقعیت به بهترین روش ممکن بود.
بنابراین برای آن که بتواند بر تمامی این مشکلات فایق آید پس از مشورت با اطرافیان خود مخصوصاً فضل بن سهل - که امور کشوری و لشکری را در دست داشت و مردی باهوش و با استعداد بود - با اصرار و پافشاری از حضرت رضا (ع) خواست از مدینه به خراسان بیایند تا بتواند در کنار امام پایه های حکومت خود را مستحکم کند. این مسلّم بود که پذیرش منصب ولایتعهدی او از طرف امام (ع) اقرار و اعتراف بر مشروعیت خلافت مأمون تلقی میشد و بدین وسیله میتوانست هم قانونی و شرعی بودن خلافت خود را تضمین کند و هم فرمانبرداری و دوستی شیعیان را در تمام این مناطق به دست آورد و در این صورت بهانه دشمنان که خلافت عباسیان را باطل و غیر مشروع می دانستند و پیوسته بر ضد آنها قیام و آشوب به پا میکردند، از میان بردارد. مأمون از این کار هدف مهم دیگری را نیز دنبال میکرد و آن بیم دادن عباسیان و تنبیه آنان بود، زیرا آنها پیمان ولا یتعهدی مأمون را شکسته و میثاق خود را با او نقض کرده بودند. مأمون با این اقدام به آنان می فهمانید که تمرد و عصیان آنها و خلع او از ولایتعهدی ضرری به اونمی رساند و او را ناتوان نمیکند بنابراین برای اجرای نیت خود، رجاء بن ابی ضحاک را با برخی از درباریان مورد اعتماد به مدینه فرستاد تا حضرت را به سفر خراسان وادار نمایند. ابتدا امام رضا (ع) دعوت آنان را قبول نکرد اما پس از اصرار فراوان که با تهدید همراه بود حضرت رضا (ع) پذیرفت که از طریق مکه و عراق به سوی خراسان روان گردد. حضرت در مدینه با قبر رسول الله (ص) و همه اعضای خانواده خود وداع کرد، وداعی که با نهایت غم و اندوه و توأم با عزاداری بود. چرا که امام می خواست از این طریق مقاصد پنهان مأمون را آشکار کند و اعلام نماید که این سفر بدون بازگشت است و سرانجام او را شهید خواهند کرد.
مأمون به فرستادگان خود دستور داد که امام(ع) و گروهی از خاندان ابیطالب را از راه بصره اهواز و فارس به سوی مرو حرکت دهند و مسیر دیگر را که همان راه کوفه و جبل (در عراق)، باختران و قم که نقاط شیعه نشین و مراکز قدرت شیعیان بود نپیمایند او احتمال می داد که ممکن است شیعیان با مشاهده امام (ع) در میان خود به شور و هیجان آیند، و مانع حرکت او شوند و بخواهند آن حضرت را در میان خودنگه دارند، که در این صورت مشکلات حکومت چند برابر میگردید و موجب ضعف و سقوط مأمون می شد. امام (ع) به سفر ادامه داد تا وارد نیشابور شد. در محله ای که کوی قزوینی نام داشت نزول اجلال فرمود در این کوی حمامی بود که هم اکنون به حمام رضا معروف است در آن غسل فرمود و سپس نماز گزارد. امام (ع) در مرکز شهر نیشابور و در میان مردم حدیث معروف سلسلة الذهب را بیان فرمود «حدیث کرده است برایم پدرم امام موسی کاظم و او از پدرش جعفر صادق و او از پدرش علی زین العابدین و از پدرش حسین شهید و از پدرش علی بن ابیطالب علیهم السلام که او فرموده است پیامبر خدا (ص) برایم نقل کرده و برای او جبرئیل حدیث کرده که از پروردگار عزیز سبحانه و تعالی شنیده که فرموده است:
كَلِمَةُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهَ حِصْنِي ، فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي .
كلمة لا إله إلا الله در استوار من است پس هر کس در این دژ در آید از عذابم محفوظ است.»
سپس امام (ع) ادامه دادند بشرطها وانا من شروطها» یعنی به شرط آن و من از جمله شرطهای آنم.
شیخ صدوق میگوید مقصود از شرطها اقرار به این است که حضرت رضا (ع) از طرف خداوند امام و پیشواست و اطاعتش بر همه واجب می باشد.
این حدیث قدسی سه نکته مهم را متذکر می شود
اولاً با نقل نام پدران واجداد خود که هر کدام از دیگری حدیث را روایت کرده اند تا به پیامبر اکرم (ص) میرسد و این که آن حضرت از طريق جبرئیل امین از مقام باری تعالی این حدیث را شنیده است، پدران بزرگوار خود را که همه امامان شیعه و خلفای واقعی حق اند به مردم بازگو میکند و آنها را به یاد مردم می آورد. امام در واقع با نام بردن یکایک آنان حقوق غصب شده و ستمهایی را که بر آنها رفته است، در خاطره ها زنده می کند.
ثانیاً توحید و یگانه پرستی را که پایه اعتقادات مسلمانان است به یاد مردم می آورد. امام (ع) در آن موقعیت مهم با بلاغت تمام سخنی کوتاه را که کلیدی بود راهگشای سعادت و چراغی فرا راه زندگی بیان کرد. او با آن سخن نفی همه طاغوتها و غاصبان ستمگر را اعلام نمود. آن حضرت در میان انبوه علما و دوستانش عقیده ای را یادآوری کرد که بهروزی دنیا و رستگاری آخرت در آن بود. او حدیث توحید را بر مردم خواند، توحیدی که شعار اسلام است و رمز آزادی بشر از بندگی غیر خدا. شعاری که امامان شیعه از پیامبر اکرم (ص) به صورت حدیث یکی بعد از دیگری نقل کرده اند و خود به آن بخوبی عمل کرده اند و زندگی آنها سراسر عمل به توحید بوده است.
ثالثاً ویژگی دیگر این حدیث شریف بخش پایانی آن است، یعنی شرطی که حجت خدا برای رستگاری و در امان بودن از عذاب الهی ذکر می کند.
آن شرط مهم ولایت اهل البیت (ع) است چرا که توحید بدون امامت آن رهبران الهی مفهوم عینی و عملی نمی یابد. در واقع عمل به توحید پذیرش رهبری و حکومت آن صالحان الهی میباشد. امامان شیعه بر اساس سنت رسول اکرم (ص) و قرآن مجید تنها رهبران الهی بودند که به توحید عمل می کردند و مروج آن بودند و در زمان غیبت امام عصر (عج) فقهای عادل و متقی و آگاه به زمان خود و مطیع امر مولی جانشینان آن معصومین
هستند که به توحید جامه عمل می پوشانند.
امام (ع) پس از ترک نیشابور که با مشایعت مردم مؤمن و مسلمان آنجا همراه بود به سفر خود ادامه داد تا به مرو رسید. مأمون به شایستگی تمام از
آن حضرت استقبال کرد و انواع احترام و تجلیل را برای ورود و اقامت امام (ع) در آن شهر به جای آورد.
پس از استقرار امام (ع) ابتدا مأمون پیشنهاد کرد که امام(ع) خلافت را بپذیرد. حضرت بسختی و با دلایل فراوان این پیشنهاد را رد کرد. سپس مأمون پیشنهاد ولایتعهدی را مطرح کرد این بار نیز امام (ع) آن را رد کرد زیرا بخوبی می دانست که مأمون میخواهد از وجاهت حضرتش برای دفع مخالفان استفاده کند و ساحت قدس آن امام را لکه دار کند. اگر چنین نبود دلیل آنهمه اصرار مأمون به امام (ع) برای چه بود؟ مأمون که برادر خود را به قتل رساند چگونه بسادگی حاضر می شود حکومت را به اولاد علی (ع) واگذار کند در حالی که بیشتر رجال عباسی با آن مخالف بودند. در روایت آمده است مأمون در موضوع همکاری با خود امام رضا (ع) را مخاطب قرار داد و گفت من بر آن شده ام که خلافت را به شما واگذار کنم. امام فرمود مرا از این کار معاف بدار، من نیرو و توان آن را ندارم.
گفت: من ولایتعهدی خود را به شما واگذار میکنم.
امام فرمود مرا از این نیز معاف بدار.
مأمون در برابراین امتناع با کلامی تهدید آمیز، چنین گفت:
تو پیوسته با آنچه خوشایندم نیست با من برخورد می کنی، گویا از خشم خود را در امان می بینی به خدا سوگند اگر ولایتعهدی را نپذیری تو را
من بدان مجبور میکنم و چنانچه باز هم اصرار ورزی گردنت را می زنم.
در این جا بود که امام صلاح مسلمین و استمرار ولایت ائمه را در این دید که ولایتعهدی را با شرایطی چند بپذیرد.
امام (ع) شرط کرد در عزل و نصب مسؤولین و دیگر کارهای حکومتی دخالتی نکند و این امور را به حاکمان و زمامداران واگذار نماید.
امام (ع) با ناخشنودی و ناراحتی برای مصالح اسلام آن امر را قبول کرد.
در امالی شیخ صدوق آمده است یاسر خادم گفته است هنگامی که امام رضا (ع) به ولایتعهدی برگزیده شده بود او را دیدم در حالی که دستهای خود را به آسمان بلند کرده بود و میگفت پروردگارا، تو می دانی که من مجبور ومضطرم، مرا مؤاخذه مکن چنان که بنده و پیامبر خود یوسف را به سبب حکمرانی بر مصر، مؤاخذه نکردی.
مأمون پس از پذیرش امام سعی وافر داشت تا جلو هرگونه اقدام امام (ع) را برای معرفی اسلام ناب بگیرد. او برامام جاسوسانی گماشت تا با مراقبتهای شدید آن حضرت را در محدوده ای قرار دهد که اعمال داخلی و خارجی امام (ع) را بررسی و کنترل کنند. او از این طریق می خواست جلو هرگونه تلاش انقلابی شیعیان را که هر لحظه بیم آن می رفت تا با تشویق و تأیید امام (ع) حکومت او را براندازند بگیرد.
در دربار مأمون عناصری هم بودند که با انتصاب امام رضا (ع) به ولایتعهدی مخالفت میکردند آنها در هر شرایطی برای ضدیت با این امر و نیز بدگویی از امام در نزد مأمون استفاده میکردند. یکی از این نوع ضدیتها و بدگوییها در هنگام نماز عید فطر رخ داد.
در عید فطر سال ۲۰۲ هجری مأمون با اصرار از امام رضا (ع) خواست که نماز عید را برای مسلمانان اقامه فرماید امام برای آن که به مردم بفهماند وسیله اجرای مقاصد حکومت نیست آن را نپذیرفت . مأمون و اطرافیان طبق معمول اصرار کردند تا این که سرانجام امام (ع) با این شرط پذیرفت من حاضرم نماز عید فطر را برگزار کنم منتها با همان سنتی که جدم رسول خدا (ص) آن را در زمان خود اجرا میکرد. سپس امام (ع) بالباس و عمامه سفید و پای برهنه به سوی مصلی روانه شد. فرماندهان و سپاهیان به محض این که امام را به این هیأت مشاهده کردند، همگی از مرکب پیاده شدند و کفشها را از پا بیرون آوردند. امام با صدای بلند تکبیر می گفت و بعد از او همه با هم با صدای بلند تکبیر می گفتند. شهر یکپارچه با شور و هیجان تکبیر گویان به دنبال امام به حرکت درآمده بود.
جاسوسان به مأمون گزارش دادند که اگر علی بن موسی الرضا (ع) به همین نحو تا مصلی برود و نماز بگزارد ممکن است مردمی که به او علاقه مندند سر از اطاعت تو باز زنند در نتیجه پایه های حکومتت به خطر بیفتد. مأمون بلافاصله به حضرت پیغام داد که به منزل باز گردد. امام (ع) کفشهای خود را پوشیدند و بر مرکب سوار شدند و به خانه برگشتند. مردم با شگفتی بسیار پراکنده شدند و نتوانستند نماز را به جای آورند.
اگرچه مأمون سعی وافری داشت تا امام را کنترل کند اما آن حضرت در موقعیتهای حساس نه تنها مردم را بر تباهی حکومت و فساد دستگاههای وابسته به آن آگاه میفرمود بلکه در جهت اشاعه دین مبین اسلام بسختی می کوشید. امام (ع) در مناظره هایی که با علما و روحانیون مذهبی داشت حقایق اسلام را بیان میکرد و در برابر ادله آنان در رد اسلام یا تشیع با دلایل متقن و قوی از اسلام دفاع میکرد در جمع دانشمندان و علمای مذاهب مختلف که به دعوت مأمون برای بحث و مناظره با امام به دربار او می آمدند امام (ع) با بلاغت و درایت به همه آنها پاسخ می داد تا جایی که سرافکنده در برابر علم و تقوای امام سکوت میکردند امام (ع) در مسائل پیچیده ای چون جبر و تفویض ، تناسخ، رؤیت خداوند یگانگی خداوند، عصمت پیامبران ولایت ائمه از لیت اراده و حدوث آن، بداء، صفات امام ومخصوصاً در تفسیر کلمات قرآن کریم بحث و مناظره داشت و در همه جا با قاطعیت از اسلام عزیز دفاع میکرد. او با صراحت فقه جعفری را استمرار داد و آن را روشن و مشخص بیان نمود.
در این زمینه کتابهای زیادی به رشته تحریر در آمده از جمله عیون اخبار الرضا (ع)، صحيفة الرضا، مسند الرضا، وفقه الرضا است. مأمون اندک اندک متوجه شد نه تنها وجود امام برای ادامه حکومت او مفید نیست بلکه پایه های حکومتش را سست کرده است چرا که امام(ع) به هیچ وجه حکومت ستم او را تأیید نمیکند بنابراین هنگامی که خواست به بغداد برود متوجه شد وجود امام رضا (ع) برای او مشکلی شده است. از این رو با توطئه ای ناجوانمردانه امام (ع) را مسموم کرد انگور یا آب اناری که بسیار ماهرانه به سم آلوده بود به امام خورانید تا او را مسموم کند.
آن حضرت را در طوس در ده سناباد به شهادت رسانیدند. مأمون با زیرکی مرگ امام را مخفی داشت . بعد از گذشت یک شبانه روز محمد بن جعفر بن محمد و گروهی از آل علی (ع) را احضار کرد وجسد امام را بدون آن که اثری از مسمومیت بر آن ظاهر باشد به آنان نشان داد. مأمون در حالی که میگریست میگفت برمن دشوار است جنازة على بن موسى الرضا را ببینم. آرزو میکردم من پیش از او بمیرم. سپس جنازه را - که دستور داده بود در کنار قبر پدرش باشد. در آن بقعه دفن کردند.
گرچه مامون سعی کرد مرگ امام (ع) را طبیعی جلوه دهد، اما بر کسی پوشیده نماند که قاتل امام مأمون است این واقعیت از نامه ای که مأمون پس از شهادت امام به عباسیان و مردم بغداد نوشته است آشکار می شود. طبری می گوید:
مأمون نامه ای به بنی عباس و یاران خود و مردم بغداد نوشت و مرگ علی بن موسی (ع) را به آنان اعلام کرد و از آنان خواست که فرمانبرداری که در و به اطاعت او در آیند زیرا دشمنی آنان با او جز به سبب بیعت وی با معلی بن موسی نبوده است.»
پس از شهادت امام دوستداران اهل بیت عصمت و طهارت به سبب از دست دادن امام خود سخت اندوهناک شدند مرثیه ها سرودند و مسلمین
رع امت فرزند گرامی او، حضرت محمد بن علی (ع) را پذیرفتند .
حضرت امام رضا (ع) دارای سیره و اخلاق پیامبر اکرم (ص) بود. او هرگز نیازمندی را که میتوانست نیازش را برآورده سازد رد نمی کرد. در . حضور دیگری پایش را دراز نمیکرد با صدای بلند نمی خندید. چون سفره غذا گشوده می شد با همه اعضای خانواده مخصوصاً خدمتگزاران برخوان می نشست کارهای خیر و انفاق پنهان زیاد داشت و بیشتر در شبهای تاریک مخفیانه به مستمندان کمک میکرد در سخن بر کسی جفا نمی ورزید و هیچگاه سخن کسی را پیش از تمام شدن قطع نمی کرد. با زیردستان بسیار مهربان بود در سلام کردن همیشه بر دیگران پیشی می گرفت. در برابر ظلم و ستم با قاطعیت می ایستاد و از مظلوم دفاع میکرد.
در بیان احکام الهی همیشه کوشا بود. در عباداتش و مخصوصاً نماز و نماز شب بسیار دقت میکرد.
از آن حضرت احادیث متنوعی نقل شده است از جمله:
پیوسته شیطان از شخص مؤمن در وحشت و گریزان است، تا وقتی که بر نمازهای پنجگانه اش مراقبت و حفاظت دارد. هنگامی که آنها را ضایع ساخت، شیطان بر او جرأت یافته و به ورطه گناهان بزرگ می اندازدش
بالا ترین خردمندی بعد از ایمان به خداوند دوستی و محبت با مردم است و نیکی کردن به همگان از خوب و بد.
مسلمان کسی است که مسلمانان از دست و زبانش به سلامت باشند.
کسی که عبرت گیرد بیتا شود و آن که بینا شود بفهمد و آن کس که فهم کند دانا شود.
هدایت را در غیر از قرآن مجویید که گمراه می شوید.
دوست هر کس عقل اوست و دشمنش نادانی وی.
خرد بخشش الهی است ولی ادب با کوشش شخص به دست می آید. مؤمن چنان است که اگر نیکی کند خرسند گردد و اگر بد کند بخشایش طلبد.
نیکو در گذشتن آن باشد که کسی را بدون عتاب ببخشایی . مؤمن آن است که چون خشمگین شد از طریق حق خارج نشود.
(4-24)