عیون اخبارالرضا (علیه آلاف تحیه و ثنا) ( ج1، ص 20 ) شمارهی 83
موضوعات
سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره علمی و فرهنگی امام > سيره فرهنگی امام رضا (عليه السلام) > اتمام حجت با معارضين يا کسانی که در معرض معارضه اند
خلاصه
منصور بن يونس بزرج روايت کرده است که: «روزی بر امام کاظم عليه السلام وارد شدم. حضرت به من فرمودند: «منصور! می دانی امروز چه کرده ام؟»
عرض کردم: خير. فرمود: «فرزندم علی را جانشين و خليفه بعد از خودم قرار دادم. بر او وارد شو و به او تهنيت بگو و بگو که من تو را به اين کار امر کرده ام.»
(منصور) گفت: من بر ايشان وارد شدم و به اين امر تهنيت گفتم و او را آگاه کردم که پدرشان مرا به اين کار امر فرموده است. مدتی بعد، منصور امامت حضرت رضا عليه السلام را انکار کرد و اموالی را که (مربوط به امام کاظم عليه السلام بود و) در دست داشت، تصاحب کرد و آن ها را بيهوده خرج کرد.
متن فارسی
منصور بن يونس بزرج روايت کرده است که: «روزی بر امام کاظم عليه السلام وارد شدم. حضرت به من فرمودند: «منصور! می دانی امروز چه کرده ام؟»
عرض کردم: خير. فرمود: «فرزندم علی را جانشين و خليفه بعد از خودم قرار دادم. بر او وارد شو و به او تهنيت بگو و بگو که من تو را به اين کار امر کرده ام.»
(منصور) گفت: من بر ايشان وارد شدم و به اين امر تهنيت گفتم و او را آگاه کردم که پدرشان مرا به اين کار امر فرموده است. مدتی بعد، منصور امامت حضرت رضا عليه السلام را انکار کرد و اموالی را که (مربوط به امام کاظم عليه السلام بود و) در دست داشت، تصاحب کرد و آن ها را بيهوده خرج کرد.
متن عربی
نَصٌّ آخَرُ حَدَّثَنَا أَبِی رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عِيسَی عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَی الْخَشَّابِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْأَصْبَغِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ غَنَّامِ بْنِ الْقَاسِمِ قَالَ قَالَ لِی مَنْصُورُ بْنُ یُونُسَ بْنِ بُزُرْجَ دَخَلْتُ عَلَی أَبِی الْحَسَنِ یَعْنِی مُوسَی بْنَ جَعْفَرٍ ع یَوْماً فَقَالَ لِی یَا مَنْصُورُ أَ مَا عَلِمْتَ مَا أَحْدَثْتُ فِی یَوْمِی هَذَا قُلْتُ لَا قَالَ قَدْ صَیَّرْتُ عَلِیّاً ابْنِی وَصِیِّی وَ أَشَارَ بِیَدِهِ إِلَی الرِّضَا ع وَ قَدْ نَحَلْتُهُ کُنْیَتِی وَ الْخَلَفَ مِنْ بَعْدِی فَادْخُلْ عَلَیْهِ وَ هَنِّئْهُ بِذَلِکَ وَ اعْلَمْ أَنِّی أَمَرْتُکَ بِهَذَا قَالَ فَدَخَلْتُ عَلَیْهِ فَهَنَّیْتُهُ بِذَلِکَ وَ أَعْلَمْتُهُ أَنَّ [أَبَاهُ] أَمَرَنِی بِذَلِکَ ثُمَّ جَحَدَ مَنْصُورٌ فَأَخَذَ الْأَمْوَالَ الَّتِی کَانَتْ فِی یَدِهِ وَ کَسَرَهَا
مخاطب
قالب